علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

پسر ِ قانع ما

21. یا باسط بهش می گیم میخواهیم بریم برات کفش بخریم، می گه "من که کفش دارم!!!!!!" بهش می گیم میخواهیم بریم برات شلوار بخریم، می گه "من که شلوار دارم!!!" می گیم پاشو حاضر شو بریم پارک، می گه "من که تازه پارک بودم!!!!" می گیم میخواهیم بریم خونه ی باباجون، پاشو لباساتو بپوش، می گه "ما که تازه خونشون بودیم!!!!!" می گیم بیا غذا بخوریم می گه "من که  تازه غذا خوردم!!!!!" می گیم پاشو بریم دستشویی، می گه "من که دیشب قبل خوابم دستشویی بودم!!!"   البته شما باور نکنین، ما هم باور نمی کنیم که دوست نداره بره خونه ی باباجون یا پارک، به نظرم بیشتر محض ِ مخالفت...
31 ارديبهشت 1394

دکتر ِ ارتوپد رفتن ِ پسرک

20. یا قابض قصه ی پسرک و دکتر ارتوپد از اینجا شروع شد که این پست رو خوندم و برای خرید از کفش فروشی آرمن ,واقع در خ سنایی اغوا شدم (البته خیلی هم عالی بود این پست و این کفش فروشی، ادامه رو بخونین!)، من که مدتی بود به مدل ِ راه رفتن های پسرک حساس شده بودم و بهش تهمت ِ کج راه رفتن زده بودم با خودم گفتم خوبه برم اینجا که کفشهاش طبیه و راحت و ازشون  یه مشورت بگیرم و  این بار یه کفش خوب و مطمئن براش تهیه کنم تا اگر هم مشکلی در راه رفتنش هست اصلاح شه. خلاصه ما رفتیم، خانم فروشنده بعد از مورد مشورت قرار گرفتن بهم کارت دکتری رو داد و گفت ببریدش اینجا، دکتر خوبیه، باید با نسخه بهش کفش بدیم، ما هم که اصلا انتظار پیچیده شدن ...
27 ارديبهشت 1394

منزل جدید با اینترنت ِ پرسرعت ِ جدید

سلام ممکنه این روزها اعتبار ِ اینترنتمون تموم شه، از اونجا که طی دو سه هفته ی آتی اسباب کشی خواهیم داشت شاید شارژش نکنیم دیگه، و از طرفی چون منزل جدیدمون مشمول خدمات ِ این سرویس اینترنت نمیشه (ظرفیتشون پره) و باید یه سرویس جدید پیدا کنیم شاید مدتی بدون اینترنت باشیم، دو سه تا پست تا اخر اردیبهشت اینجا گذاشته می شه و بعدش به امید خدا به اندازه ی طول مدت ِ ثبت نام ِ سرویس جدید بین پستها فاصله میفته، التماس دعا...و فعلا خدانگهدار  
21 ارديبهشت 1394

عشق ِ ماشین (2)

17.یارزاق   در مسیری موازی ِ علاقه  به ماشینهای سنگین تازگیها حسابی رفته تو کار ِ یادگرفتن ِ اسامی ماشین شخصی ها و این روزها خیلی مصرانه در حال تکمیل اطلاعات و تمرین دانسته هاشه. ماشین ِ باباجون رو به عنوان ِ پژو قبول نداره  و وقتی در جواب پرسش "اسم این ماشینه چیه؟" گفتم پژو گفت "نه این پژو 405 " ه. سمند هم تازگیها رفته تو دایره ی لغات ماشینانه اش و خیلی هم دوستش داره و انواع تاکسی و LX و غیره اش رو خوب تشخیص می ده و هنوز به عنوان ماشین عمو ازش یاد می کنه. پژو 206 هم همچنان ماشین ِ داییه. بهش می گیم دوست داری بابا چه ماشینی بخره، می گه "شاسی بلند" .   پ.ن: به ...
13 ارديبهشت 1394

سیزده ِ رجب و خنده دارهای ما

15.یاقهار   میلاد ِ امیرالمومنین امام علی علیه السلام بر ساحت ِمقدس ِ امام عصر عجل الله تعالی  فرجه الشریف و شما شیعیان و پیروان این امام همام مبارک باد. امسال بعد از عید اولین باری که لباس آستین کوتاه تنم دید بهم گفت "مامان چقد دستات بزرگ شده!" . یکی از اقوام به عنوان عیدی بهش از این شانسی ها داد، چشمتون روز بد نبیه توش پر از عنکبوت پلاستیکی بود، پسرک که حس خاصی بهشون نداشت اما ما از دیدن این همه جونور روی زمین و میون دست و پاهامون  و گاهی هم تو کاسه بشقابای پسرک به عنوان غذا بدحال و احوالی داشتیم، جالب تر اینکه تا چند روز اشتباهی بهشون می گفت "رنگین کمون". (وجه تشابهش چی بود نمی دونم ...
10 ارديبهشت 1394

بچه شیعه

14.یاغفار هنوز خیلی به شعر خوندن و شنیدن علاقه داری، تو گوشیم برنامه ی بچه شیعه رو دارم، خودت میاریش و پلیش می کنی و گوش می دی و تقریبا حفظ شدی یه قسمتهاییش رو، راستش برام خیلی مهمه که هر چیزی به گوشت نخوره و بیشتر مطالب مفید و مذهبی رو در قالب شعر بشنوی، اما خب بچگیه و هزار تا عادت و علاقه های ریز و درشت که با خیلیاش نمیشه مبارزه کرد، "کلیپ مامانی غذا چی داریم؟ کوفته نخود چی داریم؟" رو خیلی دوست داری و از گوشی عمه می بینیش، این و این رو از خاله شنیدی و خیلی خوشت اومده و دوست داری برات بخونیم و همخوانی کنی، تا میبینیش می گی "خاله تو حوض خونه ی ما رو بخون، همگی یه روز با همدیگه رفته بودیم به "...
9 ارديبهشت 1394

آتش بس

13.یا مصور به لطف ِ خداوند ِ مهربون و همفکری ِ دوستان عزیزم تونستیم در نزاع والد و فرزندیمون به روزهای آتش بس برسیم، البته نه به معنای حذف ِ کامل ِ تمام  ِ  درخواستهای بی منطق و بهانه گیری ها و گریه ها، نمونه اش هم دیشب که وقتی میخواست بازی ِ غیر منطقی ای بکنه و کوسنهای مبل رو اونم جلوی میهمانها یکی یکی بندازه داخل ِ سفره و باهاش مخالفت کردیم کلی گریه زاری راه انداخت اما نهایتا عقب نشینی کرد و رفت سراغ یه بازی دیگه در حالی که خنده روی لباش بود و انگار نه انگار که تا چند دقیقه ی قبل با صدای بلندش تو خونه جنگ جهانی راه انداخته بود. اما می تونم بگم فعلا اوضاع تا حد زیادی تحت کنترل ِ من و همسرمه و افسار ِ اسب ِ چموش ِ بدقلق...
6 ارديبهشت 1394